۶ مطلب با موضوع «جامعه و فرهنگ» ثبت شده است

حضرت محمّد(ص): از ما نیست.

 

وجود بزرگان موجب برکت است.

هرکس به آن ها احترام نگذارد و به کوچکترها محبّت نکند،

از ما نیست.

 

نهج الفصاحه، مرتضی فرید تنکابنی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ شانزدهم: 1385، صفحۀ 21 .

موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی

پویش مردمی کتابخوانی و قصّه گویی مهر

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی

محمّد(ص). درختکاری

 

حضرت محمّد(ص) می فرمایند:

 

اگر یکی از شما نهالی در دست دارد، باید آن را بکارد، [حتّی] اگر روز قیامت باشد.

 

منبع:

نهج الفصاحه،مرتضی فرید تنکابنی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ شانزدهم: 1385،

ص: 267. 

موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی

موش و گربۀ عبید زاکانی


موش و گربۀ عبید زاکانی

در نشست این هفته به دوستان بنا شد نمونه ای از ادبیّات کهن فارسی را که به نام کودکان و به کام بزرگسالان است در وبلاگ معرفی کنم. به نظرم موش و گربۀ عبید که انتشارات حسن در سال 1331 "برای کودکان" چاپ کرده انتخاب مناسبی است. این اثر با وجود ارزش های فراوانی که در مبحث جامعه شناسی ادبی برایش قائلیم، با ویژگی های ادبیّات کودکامروز، بویژه زبان، زاویۀ دید و تجارب ادراکی - حسّیِ مخاطب، همخوانی کامل ندارد و بزرگسال محوراست.

پنج صفحه از کتاب:

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی

افسانه های بروجردی

موافقین ۱ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی

آخرین منزل

                                  آخرین منزل

   علی (ع)، تنگ در آغوشت میکشد. کلامش آرامت میکند و بعد حسن

(ع) و حسین (ع). 

    بوی تند فراق فضا را پر کرده و اشک در چشمانتان حلقه زده است.

عقیل، عبدالله بن جعفر و عمّار یاسر تنها کسانی هستند که همراه علی

(ع) و فرزندانش، تو را بدرقه ات می کنند.

   آخرین جملهات به علی (ع) که یادت هست؟  در حالی که اشک

از گونههای آفتابسوختهات جاری بود گفتی: «خدا شما خاندان پیامبر

(ص) را قرین رحمت دارد ای ابوالحسن ، وقتی تو و فرزندانت را

میبینم پیغمبر خدا (ص) را به یاد میآورم.»

   سوار شترت شدی تا در ربذه حلول کنی، روحی باشی در کالبد

بی جانش و نام این منزلگاه گمنام را برای همیشه در تاریخ ثبت کنی.

   اکنون در راه ربذه هستی، انگار این راه پایان ندارد. حرکت

موزون شتر و صدای زنگولهی گردنش تو را به یاد سفر سخت و

جانفرسایت از شام به مدینه میاندازد. هنوز سوزش زخم پاهایت

را حس میکنی. مگر چه کرده بودی که معاویه پس از ناکام ماندن

از کشتنت اینگونه روانهی مدینهات کرد؟

   مگر چه کرده بودی که اکنون … .

   ربذه مشتاق توست و تو مشتاق پرواز. خود، از رسول اکرم

(ص) شنیده بودی که؛ ربذه آخرین منزل و آخرین ایستگاه

توست در این خاک پندناپذیر.

   در دل احساس رضایت میکنی. احساس میکنی با تمام

توان به وظیفهات عمل کردهای. در مقابل کجروان ایستادهای.

فریاد عدالتخواهی سردادهای. آنها را از منکر بازداشته و

به معروف فرا خواندهای.

   نسیم ملایمی در درونت میوزد. روزی را میبینی که

پیکر خستهات را غریبانه در آغوش بیابان تبعید به خاک 

میسپارند و روح خداجویت، سبکبال، به سوی معبود پر

میکشد. حس خوبی داری. اصلاً پشیمان نیستی.

   پشیمان نیستی از این که با امر به معروف و نهی از

منکرت کوشیدهای از دین خدا، از عدالت و هر آن چه

نیک است و پسندیده، دفاع کنی. از این که در برابر

صاحبان قدرت و ثروت ایستادهای تا از حق ستمدیدگان و

درماندگان دفاع کنی پشیمان نیستی. خوش حالی که

توانستهای کوس رسوایی دین به دنیافروشان مردم فریب را

به صدا درآوری.

   کاش میشد آن زمان که زمزمههای شبانهات را روز،

در کاخ و برزن فریاد میکشیدی، کنارت بودیم!

   کاش میشد آن هنگام که آیات نور را بر ظلمت دلهای

کسوف زده میپاشیدی، در کنارت بودیم!

   تو مصداق «یدعونَ الیالخیر و یأمرون بالمعروف و

ینهون عنالمنکر» هستی.

   «اقمالصلوه و امر بالمعروف وانه عنالمنکر واصبر

علی ما اصابک» را به نیکی فرمان برداری.

    کاش بیایی و یاورمان باشی!

    کاش بیایی و دست دلهای لرزانمان را بگیری

تا ما هم  در فهرست «امه یدعون الیالخیر و یأمرون

بالمعروف و ینهون عنالمنکر» نامنویسی کنیم!

   چه میشود اگر بیایی، زبان از نیام برکشی و طاق

تیرهی منکرات را نشانه بروی تا معروف هوایی

تازه کند!

   چه میشود اگر هوای تازهی ایمان مصلحت نیندیشت

را در فضای دمگرفتهی ذهن و ضمیرمان بدمی؟!

   از رسول (ص) شنیده بودی:«لایزالُ امتی بخیرٍ

ما امروا بالمعروف و نهوا عنالمنکرِ فاذا ترکوا ذلک ظهر

الزلازلُ والفتن»؛ با چشمان بصیرت عمقش را کاویده بودی

و آن را آویزهی گوش جانت کرده بودی.

   کاش ما هم چشمی بینا و گوشی شنوا داشته باشیم!

   تبعید تو، تبعید فریاد عدالتخواهی بود، تبعید امر به معروف

و نهی از منکر.

   ربذه تبعیدگاه امر به معروف و نهی از منکر بود.

   اگر تو تبعید نمی شدی فرق عدالت نمی شکافت؛

   اگر تو تبعید نمیشدی، حنجرهای معصوم امر به معروف و

نهی از منکر در کربلا بریده نمیشد؛

   اگر تو تبعید نمیشدی، عبدالملکهای تاریخ جرئت نمیکردند

که از سر گستاخی بانگ برآورند که: «هرکس به من اتق الله بگوید،

گردنش را میزنم.»؛

   اگر تو تبعید نمیشدی، امروز جشن میلاد برجهای منکر بر سر

کوخ های معروف هوار نمی شد !

   سلام بر تو آن زمان که ایمان آوردی و آن هنگام که مؤمنانه و

نترس، امر به معروف کردی و از منکر نهی!

سلام بر تو و هر آن کس که چون تو، یحیی وش امر به معروف

کرد و نهی از منکر و سر در طبق اخلاص نهاد.

   سلام بر تو و روزی که غریبانه و صبور پای در رکاب رضا

نهادی و به امید پرواز، راه آخرین منزل را پیش گرفتی!   

موافقین ۱ مخالفین ۰
بهرام آقاخانی چگنی