ای ناگزران عقل و جانم
وی غارت کرده این و آنم
ای نقش خیال تو یقینم
وی خاک جمال تو گمانم
بی هیچ بخر مرا هم از من
هـرچند که رایــگان گـرانــم
در نامه به جای دیده بنشین
تا نامۀ نانبشته خوانم
منبع: دیوان سنایی، مدرس رضوی، تهران، انتشارات سنایی، چاپ سوم: 1362، صص384 و 385.
این سروده یکی از بهترین ستایشنامه های شعرفارسی است. اصل آن یکصد و پنج بیت و در ابتدای داستان لیلی و مجنون آمده است. من شانزده بیت از آن را در زیر می آورم و بعد از آن منابعی را معرفی می کنم تاعلاقمندان بیت های بیشتر و داستان لیلی و مجنون در آن ها بیابند و بخوانند.
ای نـام تـو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یـاد تــو مـونـس روانـم
جز نام تـونیـست بر زبانم
ای کارگشای هرچه هستند
نـام تـو کلیـدهـرچه بستـند
ای هست کـن اساس هستـی
کوته ز درت درازدسـتی
ای واهب عقل و باعث جان
با حکم تو هست ونیست، یکسان
ای مـحـــرم عـالـــم تـحـیّــر
عالم ز تو هم تهیّ و هم پر
ای مـقـصـدِ هـمّـتِ بـلـنــدان
مـقــصـودِ دلِ نـیـازمـنـدان
صاحب تویی آن دگر غلامند!
سلطان تویی آن دگر کدامند؟
گنج تـوبـه بـذل، کـم نـیـایـد
وز گنج کس این کرم نیـاید
از قسمت بـنـدگـی و شـاهـی
دولت تو دهی به هرکه خواهی
هم قصّـه ی نـانـمـوده دانـی
هم نامه ی نـانوشتـه خوانی
ای عـقــل مـرا کـفـایـت از تـو
جـستـن زمـن و هـدایـت از تـو
احـرام گرفـتــه ام بـه کـویَــت
لبیک زنـان به جـست وجـویـت
احـرام شکن بسی است زنـهار
ز احـرام شـکــستــنـم نـگــه دار
هــم تــو بـه عنـایـــت الـهـــی
آن جـا قــدمــم رسان که خواهی
از ظلـمـت خــود رهـایـیـم ده
بـا نـــور خـــــود آشـنــایـیـم ده
منبع:
کلیّات نظامی گنجوی، تصحیح: شادروان وحید دستگردی،مؤسسه یمطبوعاتی علمی،تهران، چاپ دوم: مهر 1363، جلد اوّل،لیلی و مجنون، صفحات 2-8 .
منابع بیشتر:
لیلی و مجنون نظامی گنجوی(متن علمی و انتقادی)،تصحیح: دکتر برات زنجانی، انتشارات دانشگاه تهران، [بدون نوبت چاپ]،
آبان 1369 .
گزیده ی لیلی و مجنون،به کوشش: عبدالمحمّدآیتی، انتشارات وآموزش انقلاب اسلامی،تهران، چاپ اوّل: 1370 .
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
اَحَدِ بیزن و جفتی، مَلِک کامروایی
نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجَبَروتی، تونَصیرُ الاُمرایی
تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نمایندۀ فضلی، تو سزاوار ثنایی
بَری از رنج و گُدازی، بَری از درد ونیازی
بَری از بیم و امیدی، بَری از چون و چرایی
بَری از خوردن و خُفتن،بَری از شرک و شبیهی
بَری از صورت و رنگی، بَری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شِبهِ تو گفتن که تو در وهم نیایی
نَبُد این خلق و تو بودی، نَبُوَد خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی، نه بکاهی نه فزایی
همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی، همه کمّی تو فزایی
احدٌ لَیسَ کَمّثله، صَمَدٌ لَیسَ لَهُ ضِدّ
لِمَنْ المُلک، تو گویی که مرآن را تو سزایی
لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بُوَدَش رویِ رهایی
منبع: سنایی غزنوی، دیوان، به اهتمام سیّد محمد تقی مدرس رضوی(دکتر)، تهران، انتشارات سنایی، چاپسوم: 1362، ص602.
تایپ: بیتوته
تصویر: ویکی پدیا
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وآن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دِلِ افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پُر شعله گردان، سینه پُر دود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی دَرد پَروَرد
دلی در وِی درون دَرد و برون دَرد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند، آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جَبین نِه
زبانم را بیانی آتشین دِه
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب از او، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دِلِ افسرده ام را
فروزان کن چراغ مُرده ام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پَرتُوی دارم گدایی
اگر لطف تو نَبوَد پَرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه ی راز
زگنج راز در هر کُنجِ سینه
نهاده خازنِ تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نَبوَد، به صد رنج
پَشیزی کس نیابد زان همه گنج
چو در هر کُنج، صد گنجینه داری
نمی خواهم که نومیدم گذاری
به راهِ این امیدِ پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید، دگر هیچ!
منبع: وبلاگ برگ های ادب پارسی.
تصویر: ویکی پدیا.
عذرِ تقصیر
منّت خدای راعزّوَجلّ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت .
هرنَفَسی که فرو می رود مُمِدّ حیات است و چون برمی آید مُفَرَّحِ ذات.
پس، در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و برهر نعمتی، شُکری واجب .
از دست و زبان که برآید
کز عهدۀ شـکرش بِدَرآید
بنده همان بِه که زِ تقصیـر خویش
عـذر به درگـاه خــدای آورد
وَرنـه سـزاوار خـداوندیـش
کس نتواند که به جای آورد
بارانِ رحمتِ بی حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی دریغش همه جا کشیده.
پردۀ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفۀ روزی به خطای منکر نبرد .
********
ای برتراز خیـال و قیـاس و گمان و وَهم
وَز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجـلس تمام گشت و به آخــر رسید عـمـر
مـا هـمچنـان در اوّلِ وصـفِ تـو مانده ایم
منبع : گلستان سعدی،تصحیح و توضیح: غلامحسین یوسفی(دکتر)،انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ دوم 1369، صص 49 و 51.
منبع تصویر :خبرگزاری تسنیم .